-
لحظه دیدار(مهدی اخوان ثالث)
سهشنبه 24 تیرماه سال 1382 22:37
لحظه دیدار نزدیک است . باز من دیوانه ام، مستم . باز می لرزد، دلم، دستم . باز گویی در جهان دیگری هستم . های ! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ ! های ! نپریشی صفای زلفم را، دست! آبرویم را نریزی، دل ! - ای نخورده مست - لحظه دیدار نزدیک است . *** اسم شاعر هر شعر کنار اسم آن در بالای متن (عنوان)نوشته می شود! به امید دیدار...
-
میرداماد(نیما)
سهشنبه 24 تیرماه سال 1382 20:11
میر داماد ، شنیدستم من، که چو بگزید بن خاک وطن بر سرش آمد واز وی پرسید ملک قبر که : (( من رب، من ؟ )) *** میر بگشاد دو چشم بینا آمد از روی فضیلت به سخن: اسطقسی ست - بدو داد جوب - اسطقسات دگر زو متقن . *** حیرت افزودش از این حرف ملک برد این واقعه پیش ذوالمن که : زبان دگر این بنده ی تو می دهد پاسخ ما در مدفن ***...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 تیرماه سال 1382 19:53
داشتم به یه وبلاگ سر می زدم یه چندتا کلیپ دیدم . حوصلم نذاشت خودم بنویسم دقیقا همون رو کپی کردم!!امیدوارم منو ببخشه!! از وبلاگ http://ananas.blogsky.com *** ایــــــنو به همه توصیه میکنم باحاله ....<<<< *** این رو هم تا آخر با دقت ببینید و بخونید *** ایـــــــن هم برای بروبچ دنس و اوپس اوپس...
-
از ژرفای آن غرقاب(فریدون مشیری)
سهشنبه 24 تیرماه سال 1382 19:23
در آن شب تاریک وآن گرداب هول انگیز، حافظ را تشویش توفان بود و « بیم موج » دریا بود ! ما، اینک از اعماق آن گرداب، از ژرفای آن غرقاب، چنگال توفان بر گلو، هر دم نهنگی روبرو، هر لحظه در چاهی فرو، تن پاره پاره، نیمه جان، در موج ها آویخته، در چنبر این هشت پایان دغل، خون از سراپا ریخته، *** صد کوه موج از سر گذشته، سخت سر...
-
آسمان کبود!(فریدون مشیری)
سهشنبه 24 تیرماه سال 1382 19:04
بهارم دخترم از خواب برخیز شکر خندی بزن و شوری برانگیز گل اقبال من ای غنچه ی ناز بهار آمد تو هم با او بیامیز *** بهارم دخترم آغوش واکن که از هر گوشه، گل آغوش وا کرد زمستان ملال انگیز بگذشت بهاران خنده بر لب آشنا کرد *** بهارم، دخترم، صحرا هیاهوست چمن زیر پر و بال پرستوست کبد آسمان همرنگ دریاست کبود چشم تو زیبا تر از...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 تیرماه سال 1382 18:50
با سلام از حالا دیگه از تمام شعرا می نویسیم! از هرکی می خواین بگین! تا ۱۰ دقیقه دیگه از فریدون مشیری یه شعر توپ میارم!!!!
-
فوق العاده
دوشنبه 23 تیرماه سال 1382 15:49
با سلام یه خبر جدید موفق شدم ترجمه ۳ فصل اول هری پاتر ۵ رو گیر بایرم . با کیفیت عالی . اگه کسی اینم می خواد کامنت بذاره !!!!!!!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 تیرماه سال 1382 15:29
با سلام نسخه انگلیسی هری پاتر و فرمان ققنوس گیر آوردم هر کی دلش می خواد بهش بدم!!! البته این از وبلاگ یکی از دوستان است!! حتما در قسمت نظرات ایمیل خودتون رو وارد کنید تا واستون بفرستم!!!!در ضمن به شرطی می فرستم که تعداد به ۵۰نفر برسه!!!پس به دوستاتون هم بگین!!! به امید دیدار بهرام
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 تیرماه سال 1382 13:58
قسمت دوم خانم فیگ فریاد زد: بله، اینجا، تو! کپه فضله خفاش! دیوانه سازها سر کشیک تو به پسرحمله کردن! ماندانگاس در حالی که به خانم فیگ و هری نگاه می کرد با صدای ضعیفی گفت: عجیبه... عجیبه... من... و تو جیم شدی و برای خریدن پاتیل های دزدی رفته بودی! بهت نگفتم که نباید بری؟ نگفتم؟ من... خوب... من... ماندانگاس که به نظر...
-
فصل دوم
دوشنبه 23 تیرماه سال 1382 13:55
یه عالمه جغد هری حیرت زده گفت: چی؟ خانم فیگ در حالی که دست هایش را تکان می داد گفت:رفته! رفته تا یه نفرو راجع به یه محموله پاتیل که از پشت دسته جارو افتاده ببینه! بهش گفتم که اگه بره پوستشو زنده زنده می کنم،حالا ببین! دیوانه سازها! خوبه آقای تیبلس رو گذاشته بودم... اصلا وقت برای تلف کردن نداریم.زود باش،باید برت...
-
قسمت آخر از فصل اول
یکشنبه 22 تیرماه سال 1382 22:50
اما سرما و قار و قوری در شکمش احساس کرد. او دیروز در رویاهایش دوباره به قبرستان بازگشته بود. دادلی قهقه بلندی سر داد، سپس صدای ناله مانند بلندی به خود گرفت و گفت: "سدریک رو نکش! سدریک رو نکش !سدریک کیه؟ دوست پسرت؟" هری ناخودآگاه گفت: "من... تو داری دروغ میگی." اما دهانش خشک شده بود. می دانست که دادلی دروغ نمی گوید، در...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 تیرماه سال 1382 21:05
قسمت ششم آن جا خلوت و خیلی تاریک تر از خیابان هایی بود که به آن متصل می شد، برای اینکه هیچ چراغی در آن وجود نداشت. صدای قدم های آن ها بین دیوارهای گاراژ در یک طرف و حفاظ بلند در طرف دیگر خفه می شد. دادلی بعد از چند ثانیه گفت: "فکر می کنی آدم خیلی قدرتمندی هستی که اون رو داری، مگه نه؟" "چی رو؟" "اون، اون چیزی رو که...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 تیرماه سال 1382 16:26
قسمت پنجم مالکولم در حالی که قهقه می زد به بقیه گفت :"مثل یه خوک جیغ کشید، مگه نه؟" پیرس گفت : "ضربه مشت راست تمیزی بود، D بزرگ." دادلی گفت : "فردا همین وقت؟" Gordon گفت: "دور و بر خونه ی ما، اون موقع پدر و مادرم خونه نیستن" دادلی گفت: "پس می بینمتون" "خداحافظ دادلی" "به امید دیدار، D بزرگ." هری قبل از اینکه خودش را...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 تیرماه سال 1382 16:21
قسمت چهارم هری به قدم زدن ادامه داد بدون اینکه بدونه کجا داره میره. اون از خیابان هایی عبور کرد که اخیراً بارها از اونها گذشته بود و بدون اختیار به سمت پاتوق مورد علاقه اش رفت. در هر چند قدم هری سری می چرخوند و اطرافش رو بررسی می کرد. هری مطمئن بود که وقتی اون در میان بوته بگونیای خاله پتونیا دراز کشیده بود، موجودات...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 تیرماه سال 1382 15:59
قسمت سوم عمو ورنون فریاد زد: "اونو کنار بذار، همین الان، قبل از اینکه کسی ببینه." هری نفس نفس زنان گفت: "ولم کن." برای چند لحظه با هم درگیر بودند، هری در حالی که با دست چپش انگشتان سوسیس مانند عمو ورنون را می کشید، با دست راستش چوبدستی رو محکم گرفته بود، و هنگامی که سردرد هری دچار تپش شدید و ناراحت کننده ای شد، عمو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 تیرماه سال 1382 15:12
قسمت دوم دورسلی ها ساکت شدند. هری ضمن گوش کردن به صدای جرینگ جرینگ تبلیغ"میوه و سبوس صبحانه"به خانم فیگ که به آهستگی از جلوی او گذشت نگاه می کرد. خانم فیگ زن پیر و خفاش گونه، عاشق گربه ها و ساکن Wisteria Walk، اخم کرده بود و زیرلب غرغر می کرد. هری خیلی خوشحال بود که پشت بوته گیاه پنهان شده، چرا که خانم فیگ به تازگی هر...
-
ترجمه هری پاتر ۵
یکشنبه 22 تیرماه سال 1382 15:02
اسم کتاب پنجم هری پاتر هری پاتر و فرمان ققنوس است . از امروز تصمیم به نوشتن ترجه این کتاب در وبلاگ شدم! این ترجمه از وبلاگ یکی از دوستان http://www.harry5.persianblog.com کپی برداری شده است... فصل اول دادلی دیوانه می شود گرمترین روز تابستان رو به پایان بود و سکوت کسل کننده ای بر خانه بزرگ پریوت درایو حکمفرما بود....
-
هم سطر هم سپید(سهراب)
یکشنبه 22 تیرماه سال 1382 14:20
صبح است. گنجشک محض می خواند. پاییز، روی وحدت دیوار اوراق می شود. رفتار آفتاب مفرح حجم فساد را از خواب می پراند: یک سیب در فرصت مشبک زنبیل می پوسد. حسی شبیه غربت اشیا از روی پلک می گذرد. بین درخت و ثانیه سبز تکرار لاجورد با حسرت کلام می آمیزد. اما ای حرمت سپیدی کاغذ ! نبض حروف ما در غیبت مرکب مشاق می زند. در ذهن حال ،...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 تیرماه سال 1382 22:53
زن دم درگاه بود با بدنی از همیشه. رفتم نزدیک: چشم ، مفصل شد. حرف بدل شد به پر، به شور، به اشراق. سایه بدل شد به آفتاب. رفتم قدری در آفتاب بگردم. دور شدم در اشاره های خوشایند: رفتم تا وعده گاه کودکی و شن ، تا وسط اشتباه های مفرح، تا همه چیزهای محض. رفتم نزدیک آب های مصور، پای درخت شکوفه دار گلابی با تنه ای از حضور. نبض...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 تیرماه سال 1382 21:12
لب ها می لرزند. شب می تپد.جنگل نفس می کشد. پروای چه داری، مرا در شب بازوانت سفر ده. انگشتان شبانه ات را می فشارم ، و باد شقایق دور دست را پرپر می کند. به سقف جنگل می نگری: ستارگان در خیسی چشمانت می دوند. بی اشک ، چشمان تو نا تمام است، و نمناکی جنگل نارساست. دستانت را می گشایی ، گره تاریکی می گشاید. لبخند می زنی ، رشته...
-
دلسرد(سهراب)
شنبه 21 تیرماه سال 1382 18:16
قصه ام دیگر زنگار گرفت: با نفس های شبم پیوندی است. پرتویی لغزد اگر بر لب او، گویدم دل : هوس لبخندی است. خیره چشمانش با من گوید: کو چراغی که فروزد دل ما؟ هر که افسرد به جان ، با من گفت: آتشی کو که بسوزد دل ما؟ خشت می افتد از این دیوار. رنج بیهوده نگهبانش برد. دست باید نرود سوی کلنگ، سیل اگر آمد آسانش برد. باد نمناک...
-
سرگذشت(سهراب)
شنبه 21 تیرماه سال 1382 17:06
می خروشد دریا. هیچکس نیست به ساحل دریا. لکه ای نیست به دریا تاریک که شود قایق اگر آید نزدیک. مانده بر ساحل قایقی ریخته شب بر سر او ، پیکرش را ز رهی نا روشن برده در تلخی ادراک فرو. هیچکس نیست که آید از راه و به آب افکندش. و دیر وقت که هر کوهه آب حرف با گوش نهان می زندش، موجی آشفته فرا می رسد از راه که گوید با ما قصه یک...
-
سرگذشت(سهراب)
شنبه 21 تیرماه سال 1382 12:45
می خروشد دریا. هیچکس نیست به ساحل دریا. لکه ای نیست به دریا تاریک که شود قایق اگر آید نزدیک. مانده بر ساحل قایقی ریخته شب بر سر او ، پیکرش را ز رهی نا روشن برده در تلخی ادراک فرو. هیچکس نیست که آید از راه و به آب افکندش. و دیر وقت که هر کوهه آب حرف با گوش نهان می زندش، موجی آشفته فرا می رسد از راه که گوید با ما قصه یک...
-
نیایش(سهراب)
شنبه 21 تیرماه سال 1382 08:55
نور را پیمودیم ، دشت طلا را در نوشتیم. افسانه را چیدیم ، و پلاسیده فکندیم. کنار شنزار ، آفتابی سایه وار ، ما را نواخت. درنگی کردیم. بر لب رود پهناور رمز رویاها را سر بریدیم . ابری رسید ، و ما دیده فرو بستیم. ظلمت شکافت ، زهره را دیدیم ، و به ستیغ بر آمدیم. آذرخشی فرود آمد ، و ما را در ستایش فرو دید. لرزان ، گریستیم....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 تیرماه سال 1382 00:13
کامپیوتر زن است یا مرد؟ کلیه دخترها جنس کامپیوتر را به دلایل زیر مرد اعلام میکنند: ۱-وقتی به آن عادت میکنیم گمان میکنیم که بدون آن قادر به انجام کاری نیستیم!(اگه عادت هم نکنید نمی تونید کاری بکنید!) ۲-با آنکه داده های زیادی دارند ٬ نادانند!(هر چی باشن نصف دخترها داده ندارند ولی باز هم بیشتر می دونند) ۳-قرار است مشکلات...
-
نظرخواهی
جمعه 20 تیرماه سال 1382 22:47
با سلام می خواستم ترجمه کتاب ۵ هری پاتر را توی وبلاگم بنویسم! اگه کسی می خواد من اماده هستم.لطفا کامنت بگذارید! راجع به قالبم کسی نمی خواد چیزی بگه؟ باتشکر بهرام
-
دیاری دیگر
جمعه 20 تیرماه سال 1382 21:59
میان لحظه و خاک ، ساقه گرانبار هراسی نیست. همراه! ما به ابدیت گل ها پیوسته ایم. تابش چشمانت را به ریگ و ستاره سپار: تراوش رمزی در شیار تماشا نیست. نه در این خاک رس نشانه ترس و نه بر لاجورد بالا نقش شگفت. در صدای پرنده فروشو. اضطراب بال و پری سیمای ترا سایه نمی کند. در پرواز عقاب تصویر ورطه نمی افتد. سیاهی خاری میان...
-
مرغ معما(سهراب)
جمعه 20 تیرماه سال 1382 18:31
دیر زمانی است روی شاخه این بید مرغی بنشسته کو به رنگ معماست. نیست هم آهنگ او صدایی، رنگی. چون من در این دیار ، تنها. تنهاست. گرچه درونش همیشه پر زهیایوست، مانده بر این پرده لیک صورت خاموش. روزی اگر بشکند سکوت پر از حرف ، بام و در این سرای می رود از هوش. راه فرو بسته گرچه مرغ به آوا، قالب خاموش او صدایی گویاست. می گذرد...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 تیرماه سال 1382 17:42
با سلام قالب وبلاگم رو عوض کردم.دلم می خواد بدونم چه قدر موردپسند شماست! اگه پیشنهاد یا انتقادی دارید؛من به قول معروف سراپا گوشم! با تشکر بهرام
-
در قیر شب(سهراب)
جمعه 20 تیرماه سال 1382 13:41
دیر گاهی است در این تنهایی رنگ خاموشی در طرح لب است. بانگی از دور مرا می خواند، لیک پاهایم در قیر شب است. رخنه ای نیست در این تاریکی: در و دیوار بهم پیوسته. سایه ای لغزد اگر روی زمین نقش وهمی است ز بندی رسته. نفس آدم ها سر بسر افسرده است. روزگاری است در این گوشه پژمرده هوا هر نشاطی مرده است. دست جادویی شب در به روی من...