میر داماد ، شنیدستم من،
که چو بگزید بن خاک وطن
بر سرش آمد واز وی پرسید
ملک قبر که : (( من رب، من ؟ ))
***
میر بگشاد دو چشم بینا
آمد از روی فضیلت به سخن:
اسطقسی ست - بدو داد جوب -
اسطقسات دگر زو متقن .
***
حیرت افزودش از این حرف ملک
برد این واقعه پیش ذوالمن
که : زبان دگر این بنده ی تو
می دهد پاسخ ما در مدفن
***
آفریننده بخندید و بگفت :
(( تو به این بنده ی من حرف نزن .
او در آن عالم هم، زنده که بود،
حرفها زد که نفهمیدم من
اینم از نیما!
سلام شعر جالبی بود
بلاگت هم عالیه
موفق باشی
بای
مدیر مسئول به روز شد(24/4/1382)::::::::سید با مرام::::::::::18 نحس اعلام شد.
سلام بهرام جان
این شاعر استاد کی بوده که این قدر حضم شعرش واسم سخته؟
البته تعجب هم نداره تقصیرِ خودِ بی سوادمِ
نیما یوشیج