....

تنها عناصر وجود ما کسانی هستند که دوستشان داریم و دیگر هیچ.زندگیمان هر چقدر هم که در سنگری مخفی باشد بر بلندی هایی سوخته از باد پنهان باشد باز هم در چهره هایی که دوستشان داریم به ما نزدیک است در فکری که متوجه آنهاست در نفس کشیدن آنها برای ما در نفس کشیدن ما برای آنها
  کریستین بوبن
نظرات 9 + ارسال نظر
ناتانائیل دوشنبه 15 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 11:36 ب.ظ http://talkho-shirin.blogsky.com

برای همین هم هست که وقتی کسی رو دوست داریم زندگی و امید رو به خودمون نزدیک می بینیم اما وقتی ازش دور می شیم...

Ariano سه‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 10:34 ق.ظ http://firedream.blogsky.com

اگر روح در زندان باشد، آزادی چه معنایی دارد؟

فیروزه سه‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 12:03 ب.ظ

اینجا رو!!چه بامزه شده!!!!

سپهر چهارشنبه 17 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 12:01 ق.ظ http://sepehrlp.blogsky.com/

سلام...
دیگه حالم از دروغ هایی که به خورده من دادند به هم خورده....
دوست دارم همشونو پس بدم دوست دارم ...شکمم خالی بشه...از این همه حرفی که به من گفته شد ....از گفتن دوستت دارمهایی دوغین.....
.........موفق باشین...

صدر چهارشنبه 17 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 07:42 ق.ظ http://khodkar.blogsky.com

سلام !
تفکر برانگیز بود!
موفق باشی
صدر

یاس چهارشنبه 17 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 02:23 ب.ظ http://lovelyrose.blogsky.com

خوب ... اگه یکی هیچ کس رو دوست نداشته باشه یعنی عنصر وجودی نداره پس وجود خارجی نداره ....
من همه رو دوست دارم پس خیلی هستم !
موفق و پیروز باشی

علیرضا چهارشنبه 17 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 04:28 ب.ظ http://m-modiri.persianblog.com

سلام - وبلاگ جالبی دارین - به من هم سر بزنید !!!
www.M-Modiri.persianblog.com

امین چهارشنبه 17 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 05:19 ب.ظ http://aminb.blogsky.com

سلام! شاید اینجوری باشه!
نمی دونم چی بگم

سکوت سرد پنج‌شنبه 18 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 11:16 ب.ظ http://sokootesard.persianblog.com

دهان سوخته ام روسپی خانهء آتش گرفته ایست...

قی می کنند روسپیان برهنه اش...

مردم بو می کشند...

بو بوی سوختگی ست...

آتش نشانی کمک !

اما آتش نشان ها درنگ

آتش نشان ها ترا به چکمه هایتان...

ترا به برق کلاهتان ...

قلب مشتعلم را با ملایمت خاموش کنید...

خودم برایتان آب خواهم آورد...

چلیک چلیک از همهء چشمهای اشک...

بگذارید دنده هایم را بگیرم

می خواهد بیرون بپرد از قلبم

فرو می شکنند دنده ها اما بیرون نخواهد پرید از قلبم...

واپسین فریادم می پیچد در سکـــــــــــــوتـی که داده او را امان :

تـــــــو .....

دست کم تــــــو ، باز گو ناله کنان...

بازگو با قرنها

که من می سوزم ...

درود ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد