جایزه

آخر تصویب شد که جایزه ۱۰ ساعت اشتراک اینترنت باشه منم راضی هستم. به این صورت که هر کس بهترین نطر رو داد نقدا پول ۱۰ ساعت  از بهترین ispشهرستان خود را دریافت می کند . خوبه نه؟

جایزه

هر چی فکر کردم به نتیجه برای جایزه نریسیدم . گفتم از خودتون بپرسم .شما بگید چی جایزه باشه.

یک سوال .....یک مسابقه

یکی از بچه های پرشین بلگ مسابقه گذاشته بود . ما که چیزی از اونا کم نداریم ما هم مسابقه می ذاریم. جایزه هم می دیم.!!!


فرق یک مرد ایرانی با یک مرد آمریکایی یا اروپایی ( ترجیحا اروپای غربی) چیست ؟‌
به دو نفر از کسانی که بهترین پاسخ را به این سوال دارند جوایز ویژه ای تعلق میگیرد.


بهرام

صدای دیدار (سهراب)

با سبد رفتم به میدان ، صبحگاهی بود.
میوه ها آواز می خواندند.
میوه ها در آفتاب آواز می خواندند.
در طبق ها ، زندگی روی کمال پوست ها خواب سطوح
جاودان می دید.
اضطراب باغ ها در سایه هر میوه روشن بود.
گاه مجهولی میان تابش به ها شنا می کرد.
هر اناری رنگ خود را تا زمین پارسایان گسترش می داد.
بینش هم شهریان ، افسوس،
بر محیط رونق نارنج ها خط مماسی بود.

من به خانه بازگشتم ، مادرم پرسید:
میوه از میدان خریدی هیچ ؟
- میوه های بی نهایت را کجا می شد میان این سبد جا داد؟
- گفتم از میدان بخر یک من انار خوب.
- امتحان کردم اناری را
انبساطش از کنار این سبد سر رفت.
- به چه شد ، آخر خوراک ظهر ...
- .....

ظهر از آیینه ها تصویر به تا دور دست زندگی می رفت.

 


به امید دیدار
بهرام

بادمه(سهراب)

می رویید. در جنگل ، خاموشی رویا بود.
شبنم بر جا بود.
درها باز، چشم تماشا باز، چشم تماشاتر، و خدا در هر ... آیا بود؟
خورشیدی در هر مشت: بام نگه بالا بود.
می بویید. گل وا بود؟ بوییدن بی ما بود: زیبا بود.
تنهایی ، تنها بود.
نا پیدا، پیدا بود.
"او" آنجا، آنجا بود.


به امید دیدار
بهرام

مرغ معما(سهراب)

دیر زمانی است روی شاخه این بید
مرغی بنشسته کو به رنگ معماست.
نیست هم آهنگ او صدایی، رنگی.
چون من در این دیار ، تنها. تنهاست.

گرچه درونش همیشه پر زهیایوست،
مانده بر این پرده لیک صورت خاموش.
روزی اگر بشکند سکوت پر از حرف ،
بام و در این سرای می رود از هوش.

راه فرو بسته گرچه مرغ به آوا،
قالب خاموش او صدایی گویاست.
می گذرد لحظه ها به چشمش بیدار،
پیکر او لیک سایه - روشن رویاست.

رسته ز بالا و پست بال و پر او.
زندگی دور مانده: موج سرابی.
سایه اش افسرده بر درازی دیوار.
پرده دیوار و سایه : پرده خوابی.

خیره نگاهش به طرح های خیالی.
آنچه در آن چشم هاست نقش هوس نیست.
دارد خاموشی اش چو با من پیوند،
چشم نهانش به راه صحبت کس نیست.

ره به درون می برد حکایت این مرغ:
آنچه نیاید به دل، خیال فریب است.
دارد با شهرهای گمشده پیوند:

مرغ معما در این دیار غریب است.


به امید دیدار
بهرام

غربت(سهراب)

ماه بالای سر آبادی است ،
اهل آبادی در خواب.
روی این مهتابی ، خشت غربت را می بویم.
باغ همسایه چراغش روشن،
من چراغم خاموش ،
ماه تابیده به بشقاب خیار ، به لب کوزه آب.

غوک ها می خوانند.
مرغ حق هم گاهی.

کوه نزدیک من است : پشت افراها ، سنجدها.
و بیابان پیداست.
سنگ ها پیدا نیست، گلچه ها پیدا نیست.
سایه هایی از دور ، مثل تنهایی آب ، مثل آواز خدا پیداست.

نیمه شب با ید باشد.
دب آکبر آن است : دو وجب بالاتر از بام.
آسمان آبی نیست ، روز آبی بود.

یاد من باشد فردا ، بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم.
یاد من باشد فردا لب سلخ ، طرحی از بزها بردارم،
طرحی از جاروها ، سایه هاشان در آب.
یاد من باشد ، هر چه پروانه که می افتد در آب ، زود از آب در آرم.

یاد من باشد کاری نکنم ، که به قانون زمین بر بخورد .
یاد من باشد فردا لب جوی ، حوله ام را هم با چوبه بشویم.
یاد من باشد تنها هستم.

ماه بالای سر تنهایی است.


به امید دیدار
 بهرام

سراب(سهراب)

آفتاب است و ، بیابان چه فراخ !
نیست در آن نه گیاه و نه درخت.
غیر آوای غرابان ، دیگر
بسته هر بانگی از این وادی رخت.

در پس پرده ای از گرد و غبار
نقطه ای لرزد از دور سیاه:
چشم اگر پیش رود ، می بیند
آدمی هست که می پوید راه.

تنش از خستگی افتاده ز کار.
بر سر و رویش بنشسته غبار.
شده از تشنگی اش خشک گلو.
پای عریانش مجروح ز خار.

هر قدم پیش رود ، پای افق
چشم او بیند دریایی آب.
اندکی راه چو می پیماید
می کند فکر که می بیند خواب.


به امید دیدار
بهرام

معرفی

شعر مادر که خانم لیلا فروهر اونو اجرا کرده اند . تقدیم به همه مادران عزیز :

تو که عاشق ترین عاشقایی،فرشته ای زعرش کبریایی،تو ای مادر صفا و شور خونه،برکت وجودت نور خونه،اگه با این ترانه حقیرم،سر و پا تو من از طلا بگیرم،هنوز شرمندتم ای نازنینم،کلام اولم ای بهترینم...

مادر تویی جون پناه من مادر تویی تکیه گاه من ، مادر تویی جون پناه من مادر تویی تکیه گاه من ،مادر،مـــادر،، مـــــــــــــــادر...

تویی بالا ترین معراج یک زن،تو عمری و تو جونی پاره تن،به قربون دو دست مهربونت،بکش دست نوازش بر سر من،سرم رو باز بذار به روی شونت،بخون لالایی های عاشقونت،بگو با من خدای ما بزرگه،فدای اون دعاهای شبونت...

مادر تویی جون پناه من مادر تویی تکیه گاه من ، مادر تویی جون پناه من مادر تویی تکیه گاه من ،مادر،مـــادر، مـــــــــــــــادر...

خدا از خاک عشق تو رو سرشته، فرستاده از آسمون فرشته،تو در آغوش امن خود بگیرم،که این یک ذره جا مثل بهشته،بمیرم من،اگر با غصه و غم،گذاشتم روی دوشت کوله باری،بشه ای کاش نگاهم سایه ساری،که روی چشم من قدم بذاری،بمون مادر که دل بی تو می گیره،دل کوچیک من پیش،تو  شیره،نشه کم سایة تو از سر من خدا هرگز تو رو از من نگیره....

مادر تویی جون پناه من مادر تویی تکیه گاه من ، مادر تویی جون پناه من مادر تویی تکیه گاه من ،مادر،مـــادر، مـــــــــــــــادر...


امیدوارم خوشتون بیاد

به امید دیدار

بهرام

نایاب

شب ایستاده است.
خیره نگاه او
بر چهارچوب پنجره من.
سر تا به پای پرسش، اما
اندیشناک مانده و خاموش:
شاید
از هیچ سو جواب نیاید.

دیری است مانده یک جسد سرد
در خلوت کبود اتاقم.
هر عضو آن ز عضو دگر دور مانده است ،
گویی که قطعه ، قطعه دیگر را
از خویش رانده است.
از یاد رفته در تن او وحدت.
بر چهرهاش که حیرت ماسیده روی آن
سه حفره کبود که خالی است
از تابش زمان.
بویی فساد پرور و زهر آلود
تا مرزهای دور خیالم دویده است.
نقش زوال را
بر هرچه هست، روشن و خوانا کشیده است.
در اضطراب لحظه زنگار خورده ای
که روزهای رفته در آن بود ناپدید،
با ناخن این جسد را
از هم شکافتم،
رفتم درون هر رگ و هر استخوان آن
اما از آنچه در پی آن بودم
رنگی نیافتم.

شب ایستاده است.
خیره نگاه او
بر چارچوب پنجره من.
با جنبش است پیکر او گرم یک جدال .
بسته است نقش بر تن لب هایش
تصویر یک سوال.


به امید دیدار
بهرام