قسمت دوم


دورسلی ها ساکت شدند. هری ضمن گوش کردن به صدای جرینگ جرینگ تبلیغ"میوه و سبوس صبحانه"به خانم فیگ که به آهستگی از جلوی او گذشت نگاه می کرد. خانم فیگ زن پیر و خفاش گونه، عاشق گربه ها و ساکن Wisteria Walk، اخم کرده بود و زیرلب غرغر می کرد. هری خیلی خوشحال بود که پشت بوته گیاه پنهان شده، چرا که خانم فیگ به تازگی هر وقت او را در خیابان می دید او را برای صرف چای به خانه اش دعوت می کرد. خانم فیگ قبل از اینکه صدای عمو ورنون دوباره از پنجره به بیرون برسه از تقاطع پیچید و از دید پنهان شد.
 
 "دادرز (دادلی) برای چایی بیرون رفته؟"
 
 "رفته منزل خانواده پالکیس."
 
 خاله پتونیا با افتخار گفت: "اون دوستای کوچیک خیلی زیادی داره، اون خیلی محبوبه."
 
 هری به سختی جلو غرولند خودش رو گرفت. دورسلی ها به طرز شگفت انگیزی در مورد پسرشان دادلی احمق بودند. آن ها تمام دروغ های احمقانه ی او را در مورد صرف چای با یکی از دوستان گروهش در تمام شب های تعطیلات تابستان پذیرفته بودند. هری کاملا می دانست که دادلی هیچ جا برای صرف چای نبوده، او و دار و دسته اش هر روز عصر را به ولگردی در پارک و سیگار کشیدن در کنار خیابان ها و پرتاب سنگ به ماشین ها و بچه ها می گذراندند. هری آن ها را در حال انجام این کارها هنگام قدم زدن روزانه اش در محله Little Whinging دیده بود. هری بیشتر تعطیلاتش را به پرسه زدن در خیابان ها و کاوش در روزنامه های داخل سطل های زباله گذرانده بود.
 
 صدای موسیقی که شروع اخبار ساعت هفت را اعلام می کرد به گوش هری رسید و شکم هری به قار و قور افتاد . شاید امروز - بعد از یک ماه انتظار - همان روز مخصوص بود.
 
 "اعتصاب تعداد زیادی از باربران اسپانیایی، انبوه مشتاقان تعطیلات تابستانی را در فرودگاه ها سرگردان کرده است. این اعتصاب وارد هفته دوم خود شده است..."
 
 عمو ورنون در پایان جمله گوینده غرغری کرد و گفت: اگه دست من بود برای همیشه یه مرخصی مادام العمر بهشون می دادم. اما این موضوع اصلا اهمیتی نداشت، بیرون از خانه روی زمین شکم هری به قار و قور افتاده بود! اگر اتفاقی افتاده بود مطمئنا تیتر اول اخبار بود، مرگ و نابودی مهم تر از اعتصاب کارگران بود.
 
 هری نفس عمیقی کشید و به آسمان آبی درخشان خیره شد. تمام روزهای تابستان برای او یکسان بود: فشار، انتظار، آسودگی موقتی و فشار زیاد و طاقت فرسای دوباره... همیشه هم با فشار بیشتر روی این سوال که چرا هنوز هیچ اتفاقی نیافتاده.
 
 به گوش دادن ادامه داد، فقط به خاطر اینکه شاید اثر کوچکی پیدا شود که برای ماگل ها قابل تشخیص نباشد، مثلا ناپدید شدن بی دلیل چیزی، یا اتفاق عجیبی...اخبار بعد از خبر اعتصاب کارگران با اخبار مربوط به خشکسالی در جنوب شرقی ادامه یافت.
 
 عمو ورنون با صدای غرش مانند گفت: "امیدوارم اینو همسایه های بغلی مون که ساعت سه صبح به گلاشون آب می دن بشنون!!"
 
 و یک هلیکوپتر در یک مزرعه تقریبا در نزدیکی Surrey سقوط کرده و یه بازیگر مشهور از شوهر معروفش طلاق گرفته. خاله پتونیا که چنین خبرهایی رو مشتاقانه در هر مجله ای که دستش می رسید دنبال می کرد خر خری کرد و گفت: "اوف!! انگار که ما به خبرهای مربوط به عشقبازی فاسد اونها علاقه ای داریم."
 
 هری چشم هایش را در برابر نور درخشان غروب بست در حالی که اخبارگو گفت: "و در آخر یک طوطی به اسم بانجی راه جدیدی برای خنک ماندن در این تابستان پیدا کرده. بانجی که در خیابون پنج پر در بارنسلی زندگی می کنه، یاد گرفته که چطور اسکی روی آب بکنه! ماری دورکینز برای تهیه خبرهای بیشتر به اونجا رفته"
 
 هری چشم هایش را باز کرد. اگه اونا درباره اسکی رو ی آب طوطی ها خبر جمع می کنن، دیگر نمی توانست خبر با ارزش تری برای گوش کردن مونده باشه. هری با احتیاط روی سینه اش غلط خورد و در حالی که خود را روی زانو ها و آرنجش بالا کشید، آماده شد که از زیر پنجره به داخل بخزد.
 
 چند سانت بیشتر حرکت نکرده بود که اتفاقات زیادی به سرعت اتفاق افتاد.
 
 صدای شکستن بلندی مثل شلیک تفنگ سکوت کسل کننده را شکست، گربه ای از زیر ماشین پارک شده ای به بیرون جست و از نگاه دور شد، یک جیغ، یک فریاد سوگند و صدای شکستن چینی از خانه دورسلی ها، و از آنجا که این همان نشانه ای بود که هری منتظرش بود، در حالی که از کمربندش چوبدستی خود را مثل شمشیر بیرون می کشید روی دو پایش پرید، اما قبل ازینکه بتواند کاملا بایستد، سرش با پنجره ی باز خانه ی دورسلی ها برخورد کرد، و باعث شد که خاله پتونیا حتی بلندتر از قبل جیغ بکشد.
 
 هری احساس کرد که سرش دو قسمت شده است.در حالی که اشک در چشم هایش جمع شده بود و تلوتلو می خورد سعی کرد روی نقطه ای از خیابان که صدا ایجاد شده بود متمرکز شود، اما هنوز روی دو پایش بند نشده بود که دو دست بزرگ ارغوانی رنگ از پنجره بیرون آمد و محکم گلویش را گرفت. ....


اگه دلتون می خواد ادامه بدم!!!!!فقط بگین چه کار کنم!!!!


به امید دیدار
بهرام
 

نظرات 3 + ارسال نظر
ساغر یکشنبه 22 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 03:44 ب.ظ http://sagharr.blogsky.com

سلام
کار جالبی هسااااااا

صنم یکشنبه 22 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 03:45 ب.ظ http://sogmad.blogsky.com

اینجا چقدر قشنگ شده بهرام جونم
و مطالبت البته زیباتر و دلنشین تر
همیشه سبز باشی مهربونم

پویا یکشنبه 22 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 04:04 ب.ظ http://pouya68.blogsky.com

سلام. وای چه بلاگ تووووپی
دمت گرم. اگر بتونی کل کتاب هری پاتر رو تو بلاگت بنویسی از طرف من جایزه داری ها
کاره جالبیه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد