ترجمه هری پاتر ۵

اسم کتاب پنجم هری پاتر هری پاتر و فرمان ققنوس است . از امروز تصمیم به نوشتن ترجه این کتاب در وبلاگ شدم!


این ترجمه از وبلاگ یکی از دوستان http://www.harry5.persianblog.com کپی برداری شده است...

فصل اول

دادلی دیوانه می شود


 

گرمترین روز تابستان رو به پایان بود و سکوت کسل کننده ای بر خانه بزرگ پریوت درایو حکمفرما بود. ماشین ها که چراغ هایشان معمولا در خیابان ها سوسو می زدند اکنون خاک آلود درگاراژهایشان رها شده بودند و چمن ها که زمانی سرسبز بودند، به دلیل ممنوعیت استفاده از آب لوله کشی برای آبیاری ناشی از خشکسالی زرد و خشک شده بودند.

محروم از ماشین شویی و چمن زنی روزانه شان، ساکنان پرایوت درایو به زیر سایه ی خانه های خنکشان پناه برده بودند و پنجره ها به امید نسیمی که شاید اصلا وجود نداشت باز بود. تنها کسی که بیرون از خانه مانده بود پسر جوانی بود که به پشت در باغچه خانه شماره چهار دراز کشیده بود.
او پسری لاغر، با موی سیاه و عینکی بود که چهره ای لاغر و اندک مریض شخصی را داشت که در مدت کوتاهی رشد زیادی کرده بود. شلوارش پاره و کثیف و پیراهنش بزرگ و رنگ و رو رفته بود. کف کفش هایش در حال ور آمدن بود. ظاهر هری پاتر او را نزد همسایگان که فکر می کردند بخاطر ژولیدگی باید قانوناً محکوم شود عزیز نمی کرد، اما امروز که او خودش را پشت بوته ی بزرگی از گل ادریس پنهان کرده بود تقریبا پیش چشمان رهگذران،نامرئی بود. در واقع تنها راهی که ممکن بود دیده شود این بود که عمو ورنون یا خاله پتونیا سرشان را از پنجره بیرون بیاورند و مستقیما به پایین نگاه کنند.

در کل، هری با خود فکر کرد که پنهان شدن در چنین جایی جای تبریک دارد. این طور که پیدا بود هری از خوابیدن روی زمین داغ و سخت چندان راحت نبود، اما از سوی دیگر، آنجا کسی نبود که به او خیره شود، جوری دندان قروچه کند که صدای اخبار را نشنود یا سوال های نامطبوع از او بپرسد؛ همان طوری که هروقت سعی می کرد در کنار خاله و شوهرخاله اش تلویزیون ببیند اتفاق می افتاد.

{ورنون}"خوشحالم که می بینم پسره دیگه سعی نمی کنه داخل بشه، بهرحال کجاست؟"

خاله پتونیا بدون نگرانی جواب داد: "نمی دونم، خونه نیست."

عمو ورنون خرخری کرد و با لحن خشنی گفت: "می خواد اخبار نگاه کنه! خیلی دوست دارم بدونم واقعا قصدش چیه، کدوم پسر معمولی می خواد بدونه که چی تو اخبار می گذره؟ دادلی هیچ اطلاعی در مورد اوضاعی که میگذره نداره، شک دارم که بدونه نخست وزیر کیه! بهر حال فکر نمی کنم چیزی مربوط به اون (هری) تو اخبار ما باشه."

خاله پتونیا گفت: "ورنون، هیس! پنجره بازه."

"اوه! بله، ببخشید عزیزم."
 


منتظر قسمت بعدی باشید!!!!۱۰ دقیقه دیگه


به امید دیدار

بهرام

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد