زن دم درگاه بود
با بدنی از همیشه.
رفتم نزدیک:
چشم ، مفصل شد.
حرف بدل شد به پر، به شور، به اشراق.
سایه بدل شد به آفتاب.

رفتم قدری در آفتاب بگردم.
دور شدم در اشاره های خوشایند:
رفتم تا وعده گاه کودکی و شن ،
تا وسط اشتباه های مفرح،
تا همه چیزهای محض.
رفتم نزدیک آب های مصور،
پای درخت شکوفه دار گلابی
با تنه ای از حضور.
نبض می آمیخت با حقایق مرطوب.
حیرت من با درخت قاتی می شد.
دیدم در چند متری ملکوتم.
دیدم قدری گرفته ام.
انسان وقتی دلش گرفت
از پی تدبیر می رود.
من هم رفتم.
رفتم تا میز،
تا مزه ماست، تا طراوت سبزی .
آنجا نان بود و استکان و تجرع:
حنجره می سوخت در صراحت ودکا.

باز که گشتم،
زن دم درگاه بود
با بدنی از همیشه ها جراحت.
حنجره جوی آب را
قوطی کنسرو خالی
زخمی می کرد.


به امید دیدار
بهرام

نظرات 3 + ارسال نظر
آسمان یکشنبه 22 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 01:27 ق.ظ http://saanieh.blogsky.com

سلام. اين شعر سبک شعر سپيده نه؟؟ من از اين سبک شعر خوشم مياد. قشنگه.

ستاره یکشنبه 22 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 09:59 ق.ظ http://alonegirl.blogsky.com

*مشتاقی و محجوری دور از تو چنانم کرد،در وصف نمی گنجد پایان شکیبایی*سلام بلاگ زیبایی دارین همینطور مطالب زیبا،مرسی که به من سر زدین.پاینده باشید.غم انگیزترین پاییز..........ستاره

شهاب یکشنبه 22 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 12:56 ب.ظ http://shahabsat.blogsky .com

اخبار ماهواره ها

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد