هم سطر هم سپید(سهراب)

صبح است.
گنجشک محض
می خواند.
پاییز، روی وحدت دیوار
اوراق می شود.
رفتار آفتاب مفرح حجم فساد را
از خواب می پراند:
یک سیب
در فرصت مشبک زنبیل
می پوسد.
حسی شبیه غربت اشیا
از روی پلک می گذرد.
بین درخت و ثانیه سبز
تکرار لاجورد
با حسرت کلام می آمیزد.

اما
ای حرمت سپیدی کاغذ !
نبض حروف ما
در غیبت مرکب مشاق می زند.
در ذهن حال ، جاذبه شکل
از دست می رود.

باید کتاب را بست.
باید بلند شد
در امتداد وقت قدم زد،
گل را نگاه کرد، ابهام را شنید.
باید دویدن تا ته بودن.
باید به بوی خاک فنا رفت.
باید به ملتقای درخت و خدا رسید.
باید نشست
نزدیک انبساط
جایی میان بیخودی و کشف.


به امید دیدار
بهرام

نظرات 3 + ارسال نظر
همیره یکشنبه 22 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 02:25 ب.ظ http://amirsanam.blogsky.com

مرسی عزیز خوب بود
موفق باشی

پرستو یکشنبه 22 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 02:45 ب.ظ http://parastou.blogsky.com

به به من تغیرات اینجارو ندیده بودم......لینک پرستو رو هم اشتباه گذاشتی...
تا خوده بودن باید دوید و از حرکت نایستاد...

ببخشید لینکت رو درست کردم!!!!!

آرمین یکشنبه 22 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 04:28 ب.ظ http://www.Armiin.blogsky.com

Saalaaaaaaaaaaaaaaaaaam
ghalebe jadid mobarak
shere ghashangi boooood

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد