کاشی گل(سهراب)

باران نور
که از شبکه دهلیز بی پایان فرو می ریخت
روی دیوار کاشی گلی را می شست.
مار سیاه ساقه این گل
در رقص نرم و لطیفی زنده بود.
گفتی جوهر سوزان رقص
در گلوی این مار سیه چکیده بود.
گل کاشی زنده بود
در دنیایی راز دار،
دنیای به ته نرسیدنی آبی.

هنگام کودکی
در انحنای سقف ایوان ها،
درون شیشه های رنگی پنجره ها،
میان لک های دیوارها،
هر جا که چشمانم بیخودانه در پی چیزی ناشناس بود
شبیه این گل کاشی را دیدم
و هر بار رفتم بچینم
رویایم پرپر شد.

نگاهم به تار و پود سیاه ساقه گل چسبید
و گرمی رگ هایش را حس کرد:
همه زندگی ام در گلوی گل کاشی چکیده بود.
گل کاشی زندگی دیگر داشت.
آیا این گل
که در خاک همه رویاهایم روییده بود
کودک دیرین را می شناخت
و یا تنها من بودم که در او چکیده بودم،
گم شده بودم؟

نگاهم به تار و پود شکننده ساقه چسبیده بود.
تنها به ساقه اش می شد بیاویزد.
چگونه می شد چید
گلی را که خیالی می پژمراند؟
دست سایه ام بالا خزید.
قلب آبی کاشی ها تپید.
باران نور ایستاد:
رویایم پرپر شد.


به امید دیدار

بهرام 

غمی غمناک(سهراب)

شب سردی است ، و من افسرده.
راه دوری است ، و پایی خسته.
تیرگی هست و چراغی مرده.

می کنم ، تنها، از جاده عبور:
دور ماندند ز من آدم ها.
سایه ای از سر دیوار گذشت ،
غمی افزود مرا بر غم ها.

فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی.

نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر ، سحر نزدیک است:
هردم این بانگ برآرم از دل :
وای ، این شب چقدر تاریک است!

خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟


مثل این است که شب نمناک است.
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من ، لیک، غمی غمناک است.


به امید دیدار
بهرام

همیشه(سهراب)

عصر
چند عدد سار
دور شدند از مدار حافظه کاج.
نیکی جسمانی درخت بجا ماند.
عطف اشراق روی شانه من ریخت.

حرف بزن، ای زن شبانه موعود!
زیر همین شاخه های عاطفی باد
کودکی ام را به دست من بسپار.
در وسط این همیشه های سیاه
حرف بزن ، خواهر تکامل خوشرنگ!
خون مرا پر کن از ملایمت هوش .
نبض مرا روی زبری نفس عشق
فاش کن.
روی زمین های محض
راه برو تا صفای باغ اساطیر.
در لبه فرصت تلالو انگور
حرف بزن ، حوری تکلم بدوی !
حزن مرا در مصب دور عبادت
صاف کن.
در همه ماسه های شور کسالت
حنجره آب را رواج بده.

بعد
دیشب شیرین پلک را
روی چمن های بی تموج ادراک
پهن کن.


به امید دیدار

بهرام 

حوادث کتاب ۵

۱-در کتاب ۵ معلوم خواهد شد که چرا برخی از افراد بعد از مرگ روح می شوند(مثل نیک بی سر و...) و برخی دیگر نه!!(مثل پدر و مادر هری)
۲-خبر دیگه سن عجیب و قریب شخصیت های داستان است مثلا (دامبلدور) ۱۵۰ سال سن داره و پرفسور (مک گونگال) ۷۰ سال و (اسنیپ) ۴۰ سال!!!!!!!
۳- در این کتاب ما به دنیای کاملا جدید از لحاظ جغرافیایی می ریم!!! باید فیلمش رو دید تا بشه تصورش رو کرد!
۴-در کتاب جدید شما خانم (آرابلا فیگ) را خواهید دید و همه چیز را راجع به او خواهید فهمید!!
۵-هری در کتاب ۵ (مودی چشم باباقوری) واقعی را خواهد دید!!  
۶-و خلاصه اینکه هری با چوچانگ ......( به اصرار بچه ها باید اینجا رو سانسور کنم!!!!!!)

به امید دیدار
بهرام

خالق هری پاتر یک شخصیت داستان هایش را قربانی کرد

جی کی رولینگ خالق پرفروش ترین داستان های کودکان یعنی هری پاتر ، از کشته شدن یکی از شخصیت های اصلی داستان خود خبر داد.
او که با شبکه خبری بی بی سی صحبت می کرد از بردن نام این شخص خودداری کرد و می گفت : «هرگز فکر نمی کردم که این مجموعه داستان به نقطه ای برسد که من مجبور شوم یکی از بهترین شخصیت هایش را از میان بردارم.


او گفت : به هر حال وقتی برای کودکان کتاب می نویسید باید بپذیرید که شخصی را نیز در داستانتان بکشید».
«هری پاتر و سفارش ققنوس» آخرین قسمت از مجموعه داستان های هری پاتر است که میلیون ها نفر در سراسر جهان در انتظار انتشار آن به سر می برند.
این کتاب قرار است روز شنبه 21 ژوئن به بازار عرضه شود.
رولینگ در این گفتگو گفت : چندین بار قسمت مربوط به کشته شدن این شخصیت را بازنویسی و مرور کردم اما آخر سر دیدم هیچ چاره ای جز این نیست.


رولینگ گفت که پس از نوشتن این صحنه و کشته شدن این شخصیت بی اختیار به گریه افتاده و چندین ساعت می گریسته است.


گفته می شود که حتی شوهر او نیز نتوانسته از زیر زبان او بکشد که او کدام یکی از شخصیت های پاتر را در آخرین قسمت از این مجموعه کشته است.
پنجمین قسمت از مجموعه داستان های هری پاتر با تدابیر شدید امنیتی  چاپ شده و هیچ کسی نمی داند که چه سرنوشتی در انتظار پاتر و دوستان اوست.


ولی من می دونم که j.k.rowling چه کسی رو کشته!!!!آخه من جلد ۵ رو تقریبا خوندم!!
اگه دلتون بخواد می گم!!!


چند تا عکس از هرمیون


به امید دیدار
بهرام

مژده

با سلام
از امروز قراره راجع به هری پاتر بنویسم.هر چی باشه تنوع لازمه.پس بسم الله...


حتما تا حالا همه شما می دونید که کتاب ۵ هری پاتر هم نوشته شده . اسم این کتاب هری پاتر و فرمان ققنوس است . تا حالا فروش بی سابقه ای داشته به طوری که در روز اول حدود ۸/۱ میلیون فروش داشته .
 به مقاله ای از روزنامه جام جم در این باره  توجه فرمایید.


جام جم آنلاین - 8/1 میلیون نسخه از پنجمین مجموعه داستانهای هری پاتر تنها در اولین روز از انتشار آن در انگلیس به فروش رفته است.
این فروش حیرت انگیز از مجموعه داستان های پیشین هری پاتر نیز بی سابقه تر بوده است.


به گزارش موسسه تحقیقاتی نیلسون روز شنبه 21 ژوئن گذشته مصادف با اولین روز انتشار و فروش این اثر، در هر ثانیه 20 نسخه از این کتاب به فروش رفته است.


چهارمین جلد از آثار هری پاتر با نام «هری پاتر و جام آتش» در روز اول انتشار خود در سال 2000 در بریتانیا تنها 372655 نسخه فروخت.


همینطور «هری پاتر و زندانی آزکابان» که سومین جلد ازمجموعه داستانهای هری پاتر بود در روز اول انتشار در سال 1999 تنها 68159 هزار نسخه فروخت.
این موسسه تحقیقاتی فروش 8/1 میلیون نسخه ای این کتاب در یک روز را بی سابقه ترین رکورد فروش کتاب در یک روز نامیده است.
براساس اطلاعات منتشر شده توسط انتشارات اسکولاستیک ناشر پنجمین جلد از مجموعه داستانهای هری پاتر ، در امریکا تاکنون 3 برابر این رقم فروخته شده و انتظار می رود فروش هری پاتر به زودی به 5/8 میلیون نسخه نیز برسد.
200 میلیون نسخه از مجموعه داستانهای هری پاتر تاکنون در سراسر دنیا فروخته شده است و این مجموعه داستانها به 50 زبان دنیا ترجمه شده است.


این فروش بی نظیر سبب شده تا خانم جی کی رولینگ نویسنده داستانهای هری پاتر ، حتی ثروتمندتر از ملکه الیزابت شود.


خب چندتا عکس خوشگل از هرمیون و هری !



۲


تا ۱۰ دقیقه دیگه واستون یک مطلب توپ می نویسم.
منتظر باشید
بهرام

گل یخ


تقدیم به گل یخ عزیزم



گل یخ هستم آری آنچنان سردم که می خواهی

بیا غرق شقایق کن مرا هر دم که می خواهی

هلا ! ای دختر شیرین فصل شور ترکستان

ببین قلب مرا آن گونه گل کردم که می خواهی

تمام من ! فقط یک دست خالی انتظارت چیست؟

به غیر از عاشقی چیزی نیاوردم که می خواهی

و من ابری ترین فانوس شهرم مه همسایه !

چراغ خانه را روشن بکن هر دم که می خواهی

سلام ای انبساط سفره  آیینه و قرآن !

قبولم کن بگو آیا همان مردم که می خواهی

مهیا کن بساط شمع و گل آدینه زاد من

که امشب گرد تو آن قدر می گردم که می خواهی

امیدوارم سالهای سال سربلند و پیروز باشی

 بهرام

با سلام
دوستان عزیز متاسفانه چند روز نتوانستم به شما سر بزنم.واسه همین چندتا هدیه برای شما آوردم . عکس های سهراب! خوبه نه؟؟
با هم ببینیم!

۲

۳

۴

۵

۶

۷

۸

۹

۱۰

۱۱

۱۲

۱۳



انشاالله بقیه نقاشی ها رو فردا واستون میارم


به امید دیدار
بهرام

چشمان یک عبور

آسمان پر شد از خال پروانه های تماشا.
عکس گنجشک افتاد در آب رفاقت.
فصل پرپر شد از روی دیوار در امتداد غریزه.
باد می آمد از سمت زنبیل سبز کرامت.

شاخه مو به انگور
مبتلا بود.
کودک آمد
جیب هایش پر از شور چیدن.
(ای بهار جسارت !
امتداد تو در سایه کاج های تامل
پاک شد.)
کودک از پشت الفاظ
تا علف های نرم تمایل دوید،
رفت تا ماهیان همیشه.
روی پاشویه حوض
خون کودک پر از فلس تنهایی زندگی شد.
بعد ، خاری
پای او را خراشید.
سوزش چشم روی علف ها فنا شد.
(ای مصب سلامت !
شور تن در تو شیرین فرو می نشیند.)
جیک جیک پریروز گنجشک های حیاط
روی پیشانی فکر او ریخت .
جوی آبی که از پای شمشاد ها تا تخیل روان بود
جهل مطلوب تن را به همراه می برد.
کودک از سهم شاداب خود دور می شد.
زیر باران تعمیدی فصل
حرمت رشد
از سر شاخه های هلو روی پیراهنش ریخت.
در مسیر غم صورتی رنگ اشیا
ریگ های فراغت هنوز
برق می زد.
پشت تبخیر تدریجی موهبت ها
شکل پرپرچه ها محو می شد.

کودک از باطن حزن پرسید:
تا غروب عروسک چه اندازه راه است؟

هجرت بزرگی از شاخه، او را تکان داد.
پشت گل های دیگر
صورتش کوچ می کرد.

( صبحگاهی در آن روزهای تماشا
کوچ بازیچه ها را
زیر شمشادهای جنوبی شنیدم.
بعد، در زیر گرما
مشتم از کاهش حجم انگور پر شد.
بعد، بیماری آب در حوض های قدیمی
فکرهای مرا تا ملامت کشانید.
بعد ها، در تب حصبه دستم به ابعاد پنهان گل ها رسید.
گرته دلپذیر تغافل
روی شن های محسوس خاوش می شد.
من
روبرو می شدم با عروج درخت ،
با شیوع پر یک کلاغ بهاره،
با افول وزغ در سجایای نا روشن آب ،
با صمیمیت گیج فواره حوض ،
با طلوع تر سطل از پشت ابهام یک چاه.)

کودک آمد میان هیاهوی ارقام.
(ای بهشت پریشانی پاک پیش از تناسب !
خیس حسرت ، پی رخت آن روزها می شتابم.)
کودک از پله های خطا رفت بالا.
ارتعاشی به سطح فراغت دوید.
وزن لبخندادراک کم شد.


به امید دیدار
بهرام

ای شور ای قدیم

صبح
شوری ابعاد عید
ذایقه را سایه کرد .
عکس من افتاد در مساحت تقویم:
در خم آن کودکانه های مورب،
روی سرازیری فراغت یک عید
داد زدم:
"به ، چه هوایی !"
در ریه هایم وضوح بال تمام پرنده های جهان بود.
آن روز
آب ، چه تر بود!
باد به شکل لجاجت متواری بود.
من همه مشق های هندسی ام را
روی زمین چیده بودم.
آن روز چند مثلث در آب
غرق شدند.
من
گیج شدم،
جست زدم روی کوه نقشه جغرافی:
"آی ، هلیکوپتر نجات !"
طرح دهان در عبور باد به هم ریخت.

ای وزش شور ، ای شدیدترین شکل!
سایه لیوان آب را
تا عطش این صداقت متلاشی
راهنمایی کن.



به امید دیدار
بهرام