معرفی

سلام
گفتیم بیایم و چند تا سایت بهتون معرفی کنیم تا این چنر روز سرگرم باشین :
http://www.30nama.com
http://www.40cheragh.com
http://www.hamklasi.org
http://www.eye4u.com
http://www.funiran.com
http://www.mohammad-esfahani.com                                                                
امیدواریم خوشتون بیاد .
کیمیاگران

رحلت معمار انقلاب و مرشد بسیجیان

طفل دل من بهانه تو گرفت ............. شبانه گریه کنان راه خانه تو گرفت
به هرگلی که رسید عطر زلف تو خواست ......... زبرگ برگ درختان نشانه توگرفت

ای روح وروان اهل عالم حبیبا .......... وی برهمه جانها توبودی طبیبا
والله ِ قسم خمینی ای روح خدا .......... چون روح زجسم ما توگردیدی جدا



یادش همیشه زنده باد....روحش شاد
راهش همیشه پرهرو

کیمیاگران رحلت رهبر معظم انقلاب را به همه شما عزیزان تبریک و تسلیت می گویند

مرگ


هرگز از مرگ نهراسیده ام
اگر چه دستانش از ابتذال شکننده تر بود
هراس من باری همه از مردن در سرزمینی ست
که مزد گورکن
از بهای آزادی آدمی
افزون باشد
جستن
یافتن
و آنگاه
به اختیار بر گزیدن
و از خویشتن خویش
بارویی پی افکندن

اگر مرگ را از این همه ارزشی بیشتر باشد
حاشاحاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم
کیمیاگران

در ستایش تنهایی

هیچ‌چیز و هیچ‌کس را به اندازه‌ی تنهایی‌ام دوست ندارم.
معامله‌اش نمی‌کنم، حتی با عشق! عشق به مجاورت برسد، کسالت‌بار می‌شود.
من، تا به آرامش برسم، تنها به یک جفت نیازدارم: تنهایی!
تنهایی، سکوت دارد، سکوت، اندیشه. و اندیشه، گاهی هنر.
تنهایی آزادی آفرین است، آزادی‌ی اختیار، آزادی‌ی انتخاب.
تنهایی ابتکارآفرین است، حامی خلاقیت.
تنهایی زیباست، به اندازه ی آزادی.
اصلن تنهایی، آزادی ست
و یا
آزادی، تنهایی است؟

کوچه

گفتیم چند تا شعر از سهراب نئشتیم اگه از فریدون مشیری ننئیسیم ۴ روز دیگه حالمون رو بگیره شعر اونو حتما بخونین تا خدای ناکرده از ما ناراحت نشه .

بی تو، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم، همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم، شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق دیوانه که بودم. در نهانخانهً جانم، گل یاد تو، درخشید، باغ صد خاطره خندید، عطر صد خاطره پیچید: یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم. تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت. من همه ، محو تماشای نگاهت. آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشهً ماه فرو ریخته در آب شاخه ها دست برآورده به مهتاب شب و صحرا و گُل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ یادم آید ، تو به من گفتی: -« از این عشق حذر کن! لحظه ای چند بر این آب نظر کن، آب، آیینهً عشق گذران است، رفت در ظلمت غم، آن شب و شب های دگر هم، نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم، نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم... بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!

کیمیاگران

به باغ همسفران

اینم یه شعر دیگه از سهراب
کیمیاگران


صدا کن مرا .
صدای تو خوب است .
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می روید .


در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم .
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است .
وتنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد .
وخاصیت عشق این است .


کسی نیست ،
بیا زندگی را بدزدیم ،آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم .
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم .
بیا زودتر چیزها را ببینیم .
ببین ، عقربک های فواره در صفحه ساعت حوض
زمان را به گردی بدل می کنند .
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام.
بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را .



در این کوچه هایی که تاریک هستند
من از حاصل ضرب تردید و کبریت می ترسم .
من از سطح سیمانی قرن می ترسم .
بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است.

بچه ها  اگه دوست دارین شعر های سهراب رو بخونین به این ادرس برین
http://www.sohrabsepehry.persianblog.com

ندای اغاز

اینم یه شعر قشنگ دیگه از سهراب

کفش هایم کو.
چه کسی بود صدا زد :سهراب؟
آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ .
مادرم در خواب است.
و نسیمی خنک از حاشیه سبز پتو خواب مرا می روید.
بوی هجرت می آید:
بالش من پر آواز پر چلچله هاست .


صبح خواهد شد
و به این کاسه آب
آسما ن هجرت خواهد کرد.


باید امشب بروم .
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم .
هیچ چشمی .عاشقانه به زمین خیره نبود .
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد .
هیچکس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت .


من به اندازه یک ابر دلم می گیرد
وقتی از پنجره می بینم حوری
- دختر بالغ همسایه -
پای کمیاب ترین نارون روی زمین
فقه می خواند


باید امشب بروم.


باید امشب چمدانی را
که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد .بردارم
و به سمتی بروم


که درختان حماسی پیداست .
رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند.
یک نفر باز صدا زد :سهراب!
کفش هایم کو؟

نشانی

سلام گفتم یه چند تا شعر از سهرا واسه شما بنویسم امیدوارم خوب باشه کیمیاگران


«خانه دوست کجاست؟»در فلق بود که پرسید سوار.
آسمان مکثی کرد.
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:

«نرسیده به درخت ،
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است.
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ،سر بدر می آرد،
پس به سمت گل تنهایی می پیچی،
دو قدم مانده به گل،
پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی
و ترا ترسی شفاف فرا می گیرد.
در صمیمیت سیال فضا خش خشی می شنوی:
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور
و از او می پرسی
خانه دوست کجاست.»


 

سکوت

سکوت نه به معنای نبود صدا، بلکه سکوت به معنای وجود. سکوت به معنای وجودیتی خاص خود. ولی سکوت را هیچ وقت نوعی حضور ندانسته ایم. همیشه عادت کرده ایم که تاریکی را نبود نور و سکوت را نبود صدا بدانیم.
. سکوت کوه ، سکوت کویربرایمان معنایی می یابد که هیچ چیزی نمی تواند جای آن را بگیردچیز هایی را درونت کشف می کنی که تا امروز از وجودشان بی اطلاع بوده ای.
هنرمندی می گفت زیبایی اغلب از داخل سکوت دست یافتنی است. گاهی مجبوری که هیچ نگویی. خاموش باشی. بگذاری سکوت حرفی را بزند که کلام هیچ گاه نمی تواند. حسی که صدا آن را گمرا می کند.
غم و شادی که سکوت با خود دارد آنقدر بزرگ و سنگین است که خیلی ها آن را تاب نمی آورند. سنگینی که برای خیلی ها قابل تحمل نیست. ولی اگر بتوانی آن را دوام بیاوری ژرفای حقیقت و زندگی را می فهمی. هنگامیکه این سکوت را تجربه می کنی یگانگی را درمی یابی.
سکوت نه به معنای نبود صدا بلکه به معنای حضوری ژرف و عمیق.


 

حرفهای دل . . . .

سلام
امروز می خواهیم چراهایی که مدتهاست ذهنمونو مشغول کرده ولی هنوز موفق نشدیمجوابی برای اونا پیدا کنیم .بگیم شاید از بین شما کسی باشه که جوابی برای چراهایی ما داشته باشه.
چرا ما ادما قلبمون پر شده از نفرت و کینه و دلامون از سنگ سخت تر شدن.چرا انسان ها از نظرمون بی ارزش شدن و برای هیچ کس جز خودمون ارزش قائل نیستیم.چرا باید واژه هایی زیبایی مثل دوستی و انسانیت اینقدر کوچک شده باشه که اونا رو فراموش کنیم.
چرا وقتی به کسی اعتماد می کنی طوری باهات رفتار می کن و جواب اعتمادتو می دند که دیگه حاضر نباشی به ان کلمه فکر کنی.واژه های با عظمتی مثل عشق؛محبت؛دوست داشتن اونقدر کوچک کردیم که اونارو به مسخره می گیریم.چرا؟چرا؟چرا؟
ای کاش می شد برگردی به زمانی که انسان بودن ارزش داشت.زمانی که ادمایی مثل مجنون ؛فرهاد و سیاوش ها می زیستند.و ای کاش.........