آفتابی(سهراب)

بدون شرح (حالشو ببرید)

صدای آب می آید ، مگر در نهر تنهایی چه می شویند؟
لباس لحظه ها پاک است.
میان آفتاب هشتم دی ماه
طنین برف ، نخ های تماشا ، چکه های وقت.
طراوت روی آجرهاست، روی استخوان روز.
چه می خواهیم؟
بخار فصل گرد واژه های ماست.
دهان گلخانه فکر است.

سفرهایی ترا در کوچه هاشان خواب می بینند.
ترا در قریه های دور مرغانی بهم تبریک می گویند.

چرا مردم نمی دانند
که لادن اتفاقی نیست ،
نمی دانند در چشمان دم جنبانک امروز برق آبهای شط
دیروز است؟

چرا مردم نمی دانند
که در گل های نا ممکن هوا سرد است؟

نظرات 5 + ارسال نظر
امیر جمعه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 01:20 ب.ظ http://4all.blogsky.com

خیلی وقت بود اینجا نیومده بودم
خیلی باحال تر شده

4all طراح قالب برای بلاگ اسکی

.:ابی:. شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 01:48 ب.ظ http://hamechizz.persianblog.com

سلام. وبلاگ شاعرانه ی سنگینی داری. خوبه. در مورد تبادل لینک و آهنگت کارت دارم. بهت پی ام دادم. فعلاْ بای

ساغر چرت و پرتی یکشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 06:20 ب.ظ http://www.saghariii.com

سلام چطوری ؟؟
بییییییی معرفتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت

مریم چهارشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 08:23 ب.ظ http://b4u.blogsky.com

سلام چطوری؟ شعر قشنگی بود

علی سراوانی پنج‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 08:45 ق.ظ http://gilodeylam.persianblog.com

سلام و عرض ارادت/ حکایتی رو در دفتر خاطرات نوشتم اما خودم نتونستم بخونم امیدوارم شما بتونید!

من تونستم بخونم علی آقا مرسی از لطفتون بسیار عبرت انگیز بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد