آغاز(شاملو)

بی گاهان

به غربت

به زمانی که خود در نرسیده بود -

 

چنین زاده شدم در بیشه جانوران و سنگ،

و قلبم

در خلاء

تپیدن آغاز کرد.

***

گهواره تکرار را ترک گفتم

در سرزمینی بی پرنده و بی بهار.

 

نخستین سفرم باز آمدن بود ازچشم اندازهای امید فرسای ماسه و خار،

بی آن که با نخستین قدم های نا آزموده نوپائی خویش

به راهی دور رفته باشم.

 

نخستین سفرم

باز آمدن بود.

***

دور دست

امیدی نمی آموخت.

لرزان

بر پاهای نوراه

رو در افق سوزان ایستادم.

دریافتم که بشارتی نیست

چرا که سرابی در میانه بود.

***

دور دست امیدی نمی آموخت.

دانستم که بشارتی نیست:

این بی کرانه

زندانی چندان عظیم بود

که روح

از شرم ناتوانی

دراشک

پنهان می شد.


به امید دیدار
بهرام

نظرات 5 + ارسال نظر
لیلی یکشنبه 29 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 11:56 ب.ظ http://leili.blogsky.com

همه شعرای شاملو قشنگه!!!مرسی

ساغر دوشنبه 30 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 03:17 ب.ظ http://ensan.blogsky.com

خیلی با شاملو موافق نیستم ولی انتخاب جالبی بود.

آرمین دوشنبه 30 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 03:48 ب.ظ http://www.Armiin.blogsky.com

من این شعر و دوست دارم خیلی قشنگ

یوگی دوشنبه 30 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 11:32 ب.ظ http://yogi.blogsky.com

سلام متشکرم که به من سر زدی
بلاگ زیبائیست ..........
جدیدترین متد یوگا در جمع یوگی و دوستان
شما هم به جمع ما بپیوندید ما منتظریم

مریم و سعید سه‌شنبه 31 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 12:59 ق.ظ http://saghf.blogsky.com

سلام. شعر زیبایی بود. اما دل ما ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد