گل یخ

گل یخ هستم آری آنچنان سردم که می خواهی

بیا غرق شقایق کن مرا هر دم که می خواهی

هلا ! ای دختر شیرین فصل شور ترکستان

ببین قلب مرا آن گونه گل کردم که می خواهی

تمام من ! فقط یک دست خالی انتظارت چیست؟

به غیر از عاشقی چیزی نیاوردم که می خواهی

و من ابری ترین فانوس شهرم مه همسایه !

چراغ خانه را روشن بکن هر دم که می خواهی

سلام ای انبساط سفره  آیینه و قرآن !

قبولم کن بگو آیا همان مردم که می خواهی

مهیا کن بساط شمع و گل آدینه زاد من

که امشب گرد تو آن قدر می گردم که می خواهی

 


تقدیم به گل یخ


اگه دلتون می خواد یه نظر هم بدین!

فصل۸ هری پاتر و محفل ققنوس

با سلام
اینم فصل ۸ هری پاتر و محفل ققنوس باید با برنامه acrobat reader 5 باز کنید

باری دانلود اینجا کلیک کنید!


اگه دلتون می خواد یه نظر هم بدین!

فصل هفتم هری پاتر

اینم فصل ۷ هری پاتر البته ببخشید این فایل رو از یه سایت برداشتم نرسیدم خودم تموم کنم! برای باز کردنش به acrobat reader 5 نیاز دارید!البته اول باید زیپ اونو باز کنید! 
فردا  فصل ۸ رو براتون میارم
به امید دیدار

برای دانلود اینجا کلیک کنید!

برای اینکه از فایل مربوط به  word  (با استفاده از نرم افزار word) استفاده کنید اینجا کلیک کتید البته username: bahram1  password : 105220

اگه دلتون می خواد یه نظر هم بدین!

گفتی برو . گفتم به چشم
این بود کلام آخرین
گفتی خداحافظ تو
گفتم همین . گفتی همین
---
گریه نکردم پیش تو
با این که پرپر میزدم
با خون دل از پیش تو
رفتم و باز نیومدم
---
بازی عشق تورو جانانه باختم
مثه بازنده ی خوب
مردانه باختم
همه ی ثروت من تحفه ی درویش
نفسم بود که به تو مردانه باختم
---
لبخند آخرین من
دروغ معصومانه بود
برای پنهان کردن
داغ دل ویرانه بود
من مات مات از بازیه
شطرنج عشق می امدم
شاه مهره ی دل رفته بود
من لاف بردن می زدم
من لاف بردن می زدم
---
قلعه ی دل
اسب غرور
لشکر تار و مار عشق
دادم به ناز رخ تو
این همه یادگار عشق
گفتم ببر هر چی که هست
رقیب سخت چیره دست
گفتی تو مغروری هنوز
با فتح این همه شکست
---
بازی عشق تورو جانانه باختم
مثه بازنده ی خوب
مردانه باختم
همه ی ثروت من تحفه ی درویش
نفسم بود که به تو مردانه باختم


این شعر خیلی باحال بود گفتم شما هم بخونین! از وبلاگ کسی که این شعر رو واسه عشقش نوشته کپی شده است!

چه قدر دلم گرفته!!!!!!

‏با سلام

‏نمیدونم چرا من هر کاری می‌کنم همه بهم گیر میدم از گیرای سه پیچ چپ برم میگن چرا چپ میری راست میرم میگن چرا راست میری آخه مگه من آدم نیستم بابا منم مثل  بچه های دیگه منم دل دارم منم حق دارم خودم تصمیم بگیرم چه کار کنم چه کار نکنم تو همه کاری که نباید برای من تصمیم گیری کنید مثلا همین دیروز که داشتم برگ تعیین رشته دبیرستان رو به مامانم میدادم دو ساعت داشتم توضیح میدادم چرا رشته تجربی‌ انتخاب کردم همه میگن باید بری ریاضی‌ همه حتی‌ مشاور مدرسه آخه به اون چه ربطی‌ داره ؟ آخر هم مامانم انتخاب کرد ریاضی!!!!

‏من که دیگه سر در نمیرم وقتی‌ از انتگرال یا جبر و حساب بدم میاد ولی‌ اونا رو خوب بلدم دلیل بر این نیست که برم ریاضی‌ من تجربی‌ رو دوست دارم دلم می‌خواد و میرم . اینا رو گفتم که بدونین چرا من می‌خوام وبلاگ رو واگذار کنم!

‏دیگه اصلا اعصاب درست و حسابی‌ ندارم مگه چی‌ می‌شه آدم خودش رو میکشه ؟ همین چیزا رو به سرش میارن دیگه  .

‏ تازه این فقط یه مشکل کوچیک منه یه مشکل دیگه اینه که من پسر بزرگ خانواده هستم حتی‌ یه نفر هم نیست که هم زبون من باشه هر دردی دارم باید بریزم تو خودم یه دفعه اینا همه به اینجام میرسن و می‌میرم !

‏یه گیر تازه :  دیشب کتاب خریدم رفتم واسه مامنم تعریف کردم شاید خوشحال بشه عوض اینکه تشویق کنه ‏اول پرسید کتاب  علمی ؟ میگم مادرمن آخه الان تابستونه می‌خوام کتاب غیر درسی‌ بخونم ! مگه گوش میدادن  ؟ ‏معلوم بود که گوشش بدهکار این حرفا نبود منم زدم به سیم آخر از خونه زدم بیرون دلم می‌خواست سرم رو بذارم رو ‏پای یه نفر و زار زار گریه کنم ولی‌ حیف که اون موقع اصلا کسی‌ رو مناسب با حالم نمیدیدم تا  ۵ ساعت همینجور فکر ‏می‌کردم آخر مجبور شدم برگردم همون خونه چون جای دیگه نداشتم !

‏هنوز هم میگین چرا می‌خوام وبلاگ رو به یه نفر دیگه بدم  ؟ آخه مگه آدم میتونه با اعصاب داغون چیز بنویسه؟

‏تازه این مشکل اصلی‌ نیست ! تازگی‌ ها بابام گیر میده اینترنت چه کار میکنی‌ ؟ میگم بابا منم واسه خودم کاریی‌ می‌کنم دیگه  میگه نه الا و بلا باید جمع کنی‌ بری درس بخونی‌ !


‏ یه مشکل دیگه هم هست ! که اونو دیگه باید
از گل یخ بپرسید

 

حالا خود دانید اگه باز هم میخواین من بنویسم، چشم!! بگید مینویسم!

‏بگذریم بعضی‌ وقتا خیلی‌ به بعضی‌ ها حسدیم می‌شه مثلا همین صنم خانوم آخه چه راحت مینویسه از نوشته اش معلومه که خیلی‌ آدم به شعوری هست ولی‌ من چی‌ ؟ یه آدم بیکار و فکر کنم عوضی‌ تازگی‌ ها بهم تو خونه میگن مغرور نمیدونم این سیغه‌ از کجا پیداش شده ؟همه میگن از نوشته های هر کسی‌ می‌شه روحیات اونو درک کرد شما که نوشته های منو میخونین بگین من مغرورم ؟


                                               حالا بنویسم یا ننویسم؟؟؟(نظرات)

 

 

 

 

 

 

با سلام
گفتم یه هدیه واستون داشته باشم!
اینم هدیه ما اینجا کلیک کنید ! ترجمه ۶ فصل اول هری پاتر و محفل ققنوس ! امیدوارم به دردتون بخوره و از همه دوستانی که به من ایمیل زدند و این فایل را تقاضا کرده بودند پوزش می خوام ! ببخشید دیر شد! 
البته password = 105220       username = bahram1           

اگه دلتون می خواد یه نظر کوچولو بدین!


با تشکر
بهرام

مزایده

بزرگترین مزایده سال


سلام
دلم گرفت از بس اینجا چیز نوشتم و هیچ کس نظری نداد . دیگه خسته شدم می خوام اینجا رو به یه نفر کار درست (مثل خودم) تحویل بدم . یه چیزی تو مایه های مزایده !
هر کی دلش می خواد اینجا رو به عهده بگیر پایین یه کلیک بکنه( آگهی مزایده) مشخصات خودش رو بده و اگه قبلا کاری کرده آدرس بده ببینم ! به بهترین فردی که من تشخیص بدم این وبلاگ تحویل داده می شود ! حالا می تونین گله کنید ! می تونید بگید این کارو نکنم! می تونید هم در مزایده شرکت کنید !

اگه بخواین دلیل این کارو بدونین باید از گل یخ عزیزم بپرسید که می خواد منو تنها بذاره و بره!

با تشکر از همه شما دوستان خوب بهرام


اگه می خواین در مزایده شرکت کنید اینجاآگهی مزایده کلیک کنید!

بعد از رفتنت(مریم حیدر زاده)


شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی؛ ترا با لهجه گل های نیلوفر صدا کردم.
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم.
پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس
تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام روئید؛ با حسرت جدا کردم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی
دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم
تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم
همین بود آخرین حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشم هایم را بروی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
نمی دانم چرا رفتی
نمی دانم چرا؛ شاید خطا کردم
و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی
نمی دانم کجا؛ تا کی؛ برای چه؛
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر می داشت
تمام بال هایش غرق در اندوه غربت شد
و بعد از رفتن تو آسمان چشم هایم خیس باران بود
و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت
کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد
کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد
و من با آنکه می دانم تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد
هنوز آشفته چشمان زیبای توام
برگرد!
ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید
کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت:
تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم
و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سرد است
و من در اوج پائیزی ترین ویرانی یک دل
میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر
نمی دانم چرا؟ شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم.

 


تقدیم به گل یخ عزیزم


نظرات
به امید دیدار
بهرام


نظرات


با سلام
فقط اومدم بگم این کامنت درسته؟

با سلام
دوستان خوبم با عرض پوزش من چند روزی رفته بودم مسافرت نتونستم چیزی بنویسم! باید ببخشید! ولی قول می دم از فردا شروع کنم به نوشتن!
به امید دیدار
بهرام